امشب ای شمع طرب دوست که همخانهٔ توست


هجر بال و پرما بسته که پروانهٔ توست

من گل افشان کاشانه خویشم بسرشک


که بخار مژهٔ جاروب کش خانهٔ توست

من خود از عشق تو مجنون کهن سلسله ام


که ز نو شهر بهم برزده دیوانهٔ توست

دل ویران من ای گنج طرب رفته به باد


دل آباد که ویران شده ویرانهٔ توست

من ز بزمت شده از بادیه پیمایانم


باده پیما که در آن بزم به پیمانهٔ توست

مکن ز افسانه غم رفته به خواب اجلم


تا ز سر خواب که بیرون کن افسانهٔ توست

محتشم حیف که شد مونس غیر آن دل دار


که انیس دل و جان من و جانانهٔ توست